یه جای خنک
یه جای جدید
یه جای جالب
یه جای عجیب
حالا که برمیگردم و به گذشته نگاه میکنم، بیشتر از هر چیزی دوست داشتم برم جاهای عجیب، برم جاهای دنج، از اون جاهایی که کمتر کسی میره. از همون بچگی سفر رو دوست داشتم چون به یه جای متفاوت ختم میشد. قطار رو دوست داشتم چون مدل زندگی کردن موقع حرکت متفاوت بود. انشا نوشتن رو دوست داشتم چون همه رو میبردم به جایی که اصلا وجود نداشت و خودم ساخته بودمش. احتمالا علاقم به گردشگری هم از همینجا سرچشمه میگیره.
ساده شدش اینکه بیشتر وقتا دنبال تجربههای کمتر لمس شده بودم و از داشتنشون یا حتی خوندنشون توی کتابا لذت میبرم.
شاید بشه گفت این حس نابجویی، دلیل اصلی فکر و خیال مداوم و حسرت خوردنهای بیفایدمه.
نابجویی بده یا خوب؟
مهم نیست، بیا تلاش کنیم از زیر جواب دادن به این یکی سوال هم در بریم.