بوی حنا از توی دماغم بیرون نمیره. سوزش کیسه و سفیداب هم هنوز ادامه داره. با اینکه زیر پتوی هفت لایه ننه جون خوابیدم اما مامان به توصیه دکتر یه روسری نخی رو سفت بسته دور تا دور پیشونیم که سینوزیتام یخ نکنن.
هرچی اصرار کردم نکن مامان! پسرا که روسری نمیبندن به سر و کلشون! اما به خرجش نرفت که نرفت. حالا حتما گلی و احمد دارن ریز ریز توی دلشون به من و کله گل گلیم میخندن.
خوش به حال زری که نزدیک بخاری خوابوندنش و مجبور نیست زیر این پتوی ده کیلویی به زور نفس بکشه. البته خب دماغ به اون کوچولویی چطوری میتونه زیر یه لحاف ده کیلویی دنبال اکسیژن بگرده؟
دوست دارم بچرخم اون طرفی و با احمد اسم فامیل خوابیدنکی بازی کنم اما تقریبا مطمئنم که به سر و شکل ویکس مالیدم میخنده. تازه گلی رو ننه جون دو لحاف اون طرفتر از جای من و احمد خوابونده و بدون گلی اسم فامیل خوابیدنکی اصلا حال نمیده.
گلی هر دفعه که میایم ده اسمای قشنگ قشنگ یاد گرفته، اسمایی که من و احمد اگه یه روزی با صاحبشون رو به رو بشیم و کاری باهاشون داشته باشیم، به زور میتونیم صداشون کنیم.
ننه جون میگه گلی دیگه به سن تکلیف رسیده و باید جدا از پسرا بخوابه. دخترا با دخترا پسرا با پسرا! اما خب یه نظر من این یه کمی ظالمانست. تا زری کوچولوی ما بخواد بزرگ بشه و راه بره و حرف بزنه و بالاخره شاید یه روزی بتونه با گلی بازی کنه، گلی همبازی دختر دیگهای توی خونه ننه جون نداره و نمیتونه با هیشکی اسم فامیل خوابیدنکی بازی کنه!
راستیتش نمیدونم اون اصلا دلش میخواد اسم فامیل خوابیدنکی بازی کنه یا اینکه چون به سن تکلیف رسیده و به قول ننه جون بزرگ شده، دیگه از بازی کردن با ما خوشش نمیاد.
برمیگردم سمت احمد. لُپای اونم از ضرب دست و پنجه ننه جون توی حموم، سرخ و سیاهه اما حداقل زن دایی هیچ دستمال مسخرهای روی کله کچلش که آقاجون امروز عصر روی حیاط با شماره سه براش کوتاه کرده، نبسته.
احمد! اسم فامیل خوابیدنکی بازی کنیم؟
دوتایی؟
نمیشه؟
چرا خب اما بدون گلی حال نمیده که..
راست میگی…
یه صدایی از توی حیاط میاد. مامان و زندایی همونجوری که موهاشون رو زیر روسری جا به جای میکردن، آماده استقبال شدن و همون موقع خاله اشرف با سر و صدای زیاد از در اومد تو. خاله اشی بالاخره بعد از کلی انتظار رسید! البته ورود خاله یعنی اون شوهر درازش که تازگی دست خاله رو گرفته و برده خونه بخت هم اینجاست.
داستان عدم علاقه من و احمد و گلی به شوهر خاله طولانیه اما میشه گفت از همون روز اول باهاش مشکل داشتیم.
روز عروسی با اینکه به من و احمد و گلی وعده کلی شیرینی و شاباش دادن و لباس نو برامون خریدن، اما بازم دوست داشتم موقع رقص یکی از اون تکلهای درست و حسابی که روز قبل توی کوچه روی احمد تمرین کرده بودم رو، روی جفت پاهای شوهرخاله جدید اجرا کنم که البته از بس خجالتی بود اصلا بلند نشد برقصه.
فکر کن یه آدم چقدر میتونه نچسب باشه که توی روز عروسی خودش نرقصه! این جمله رو بابا گفته بود وقتی روز پا تختی همه مردا به جز داماد رو از خونه بیرون کرده بودن و من و بابا و دایی و احمد سر کوچه فرش پهن کرده بودیم و نشسته بودیم تا مجلس زنونه داخل خونه تموم بشه و بریم به خواب قیلولمون برسیم.
خیلی خیلی حیف شد که شش هفت ماه پیش، هم شوهر خاله خیلی درازتر به نظر میومد و هم من به اندازه الان کله خر نبودم و اگه میپرسید چطوری شد که توی این مدت کوتاه به یه کله خر حرفهای تبدیل شدم، باید بگم معلم کلاس سوممون از اول مهر تا حالا روزی نبوده که به من نگه کله خر و فکر کنم همین پافشاری آقا معلم، برای اثبات کله خر شدنم و یا بودنم کافی باشه.
خاله اشرف که اومد داخل، دونه دونه رفت سر لحاف همه و دولا دولا باهاشون احوال پرسی کرد. لپ ما رو هم کشید و تاکید کرد لحاف کنار احمد رو براش نگه داریم.
خاله داشت گره روسریش رو زیر گلوش شل میکرد که شوهر درازش از پشت پرده گفت یالله. گلی یه جیغ کوچک کشید و رفت زیر پتو و گفت عمو جواد یه لحظه نیا تو! و بعد در حالی که زیر پتو جا به جا میشد روسریش رو سرش کرد و دوباره از زیر پتو بیرون اومد و داد زد حالا بیا تو عمو!
همه به جواد دراز سلام کردن و کنار رخت خواب نیم وجبی زری و بغل بخاری نشوندن تا گرم بشه. خاله اشرف همینطور که داشت تعریف میکرد جواد آخر هفته رو شیفت بوده و امروز عصر که اومده خونه تصمیم گرفتن بزنن به دل جاده و بیان ده، خیلی آروم یه پلاستیک رنگی قشنگ رو از کیف دستی مشکیش درآورد و رفت به طرف رختخواب زری.
شاخکهای من و احمد تیز شد و توی رخت خواب نیمه خیز شدیم که ببینیم قضیه چیه.
همینطور که ننه جون قربون صدقههای کیلویی خودش رو نثار تازه داماد میکرد، براش چایی ریخت و گفت مامان بره از توی یخچال براشون غذا بیاره و گرم کنه که خوشبختانه شوهر خاله عزیز پیش دستی کرد و گفت توی راه کلی تنقلات خوردن و اصلا گشنشون نیست. این یعنی فردا صبح زود طبق قرارمون من و احمد میریم سر گوشت کوفتههایی که از آبگوشت امشب باقی مونده و دلی از عزا در میاریم!
جواد دراز بعد از خوردن چاییش و یه کمی خوش و بش کردن با ننه جون، پرسید بابام و دایی کجان و رفت که پیش اونها بخوابه. آخیش! بالاخره شر مزاحم کم شد. همه به جز ننه جون شال و روسریهاشون رو در آوردن و کش و کیلیپسهاشون رو باز کردن.
خاله داشت اون گوشه یواشکی به گلی یه چیزی میگفت و میخندید که احمد نخ ماجرا رو گرفت دستش و پرسید خاله اون چیه؟
خاله اشرف خندید و بهمون گفت آقایون گرامی فضولی موقوف! و بعد دوباره رو کرد به گلی و دوتایی ریز ریز خندیدن.
گلی همون موقع کادو رو باز کرد و یه روسری بنفش با گلای ریز صورتی از توش درآورد و بعد با یه لحن فخر فروشانهای گفت هدیه جشن تکلیفمه! و بعد کلی از خاله اشی تشکر کرد.
خاله اشی همین که دید ننه جون داره میره سمت جای خالی کنار احمد جستی زد و با شیطنت گفت نه ننه جون! اینجا جای منه! ننه هم خندید و رفت سراغ جای بغلی که خاله دستش رو روی اون یکی لحاف دراز کرد و گفت اینجا هم جای گلیِ خالست. یه امشبو بزار پیش این ووروجکا بخوابم. خیلی وقته ندیدمشون.
خاله راست میگفت از وقتی با اون دراز بیقواره ازدواج کرده، خیلی کمتر میاد اینجا. مامان میگه چون حالا باید خونه مادرشوهر و فامیل شوهرشم هم بره و سر بزنه، واسه همین کمتر میتونه بیاد اینجا. مامان این حرف رو اولین عیدی که خاله اشی رفته بود خونه مادرشوهرش به من و احمد و گلی گفته بود. اون دوتا رو نمیدونم اما همون موقع کلی به بچههای فامیل شوهر خاله اشی حسودیم شد.
ننه در نهایت یه سری تکون داد و گفت باشه اشی فقط یه امشب جامو میدم به تو، فردا شب جامو پس میگیرما! و بعد رفت به سمت پریز که لامپا رو خاموش کنه.گلی توی این فاصله همونطوری که پتوش رو به زور دنبال خودش میکشید اومد کنار خاله و چند دقیقه بعد با خاموش شدن برقا، اتاق ساکت شد.
خاله خیلی آروم پرسید خب بچهها من که خوابم نمیاد! به نظرتون حالا چه بازی بکنیم؟
احمد خیلی آرومتر گفت اسم فامیل خوابیدنکی.
گلی هم خیلی آروم ادامه داد آره خاله اسم فامیل خوابیدنکی خیلی باحاله. من یه اسم میگم تو باید با حرف آخرش یه اسم بگی، اگه خیلی معطل کنی یا اسم تکراری بگی هم میسوزی.
خاله اشی با سر تایید کرد و گفت بلدم بابا! خب بریم از علی شروع کنیم. علی یه اسم بگو!
آروم گفتم علی. احمد ی بده!
یاسر. خاله ر بده!
راضیه. گلی ه بده!
دو چشم یا حولهای؟
دو چشم. زود باش!
هما!
مگه هما هم اسمه؟
بله علی آقا اسم یه پرندست که روی دخترا میزارن! حالا الف بده!
همین که خواستم یه اسم با الف بگم مامان از اون گوشه خیلی آروم گفت اسم با الف، آتنا!
پری! بیدار شو! باید الف بدی! الان بازی خراب میشه!
زن دایی یه چرخ زد و طاق باز خوابید و آروم گفت آرزو! علی حالا نوبت توعه، واو بده!
و، و ، و…. آها! وحید!
خاله رو به من هیس کرد و گفت ننه خوابه ها! حواست باشه! حالا احمد. احمد، د بده!
احمد: دنیا
خاله: آرش
گلی: شهره. عمه مرضی! با ه دو چشم یه اسم بگو!
یهو صدای ننه جون از ته اتاق بلند شد که گفت همایون! مرضی ن بده! زود باش! تا سه میشمرم! اگه نگی سوختی!
با این حرف ننه جون، اول مامان مرضی پقی زد زیر خنده و ما هم پشت سرش بلند بلند خندیدیم.
از اون شب به بعد هر بار میخوایم اسم فامیل خوابیدنکی بازی کنیم، گلی میگه بدون ننه جون حال نمیده و احمد رو میفرسته دنبالش که بیاد بینمون بخوابه.