من، شماره سه؛ تلاشی برای دیوانه شدن

امروز کتاب من، شماره سه از عطیه عطار زاده رو تموم کردم. باید بگم که خیلی سنگین‌تر از اون یکی کتابش یعنی راهنمای مردن با گیاهان دارویی بود و به اصطلاح سخت‌خوانه. به نظرم حتی چند دور خوندش برای فهم بهتر کار غیر منطقی نیست. با این اوصاف برای کسایی مثل من که خیلی توی تندخوانی و فهم سریع مطالب چند وجهی قوی نیستن، شاید پیشنهاد خیلی خوبی نباشه و خوندنش کلی ازشون وقت ببره.

تا جایی که می‌دونم عطیه عطار زاده دوتا رمان و دوتا کتاب شعر چاپ شده داره که هر چهارتاش توسط نشر چشمه منتشر شدن:

راهنمای مردن با گیاهان دارویی

سال انتشار: 1395

قیمت: 44 هزار تومان

من، شماره سه

سال انتشار: 1398

قیمت: 58 هزار تومان

زخمی که از زمین به ارث می‌برید (شعر)

سال انتشار: 1397

قیمت: 17 هزار تومان

اسب را در نیمه ی دیگرت برمان (شعر)

سال انتشار: 1394

قیمت: 8 هزار تومان

 

داستان کتاب روایتی از اوضاع و احوال یه دیوونه خونست. شخصیت اصلی یه پسر جوون نونزده سالست که توی بچگی یتیم میشه و میره پرورشگاه. بعد از چند سال به خاطر اینکه یه رفتار جنون‌آمیز ازش سر میزنه، می‌فرستنش آسایشگاه روانی و از اونجایی که بعد از دیدن صحنه مرگ مادرش حتی یه کلمه هم حرف نزده، به جای اسم بهش یه شماره میدن و اینجوری میشه که صداش میزنن شماره سه.

شماره سه از همون ابتدای ورودش به آسایشگاه تحت حمایت یه پیرمردی به نام سمسار که از قدیمی‌های بخش محسوب میشده، قرار میگیره. سمسار که خودش نجار بوده به شماره سه یاد میده که چطور نقاشی بکشه و با نقاشی کردن روی در و دیوار اتاق و یا با انگشتش روی هوا، چیزایی که توی ذهنش میگذره رو برای سمسار تعریف کنه و آروم بشه.

بعد از یه مدت، شماره سه با دکتر روانپزشک هم انس می‌گیره و با وعده و وعید‌ها و رفتار منعطف دکتر به یه موجود آروم و سر به زیر تبدیل میشه که معتقده کاملا سالم و آگاهه و خودش رو مثل سایر روانی‌های بخش نمیدونه؛ اما با جلو رفتن داستان می‌بینیم که تمام حقایقی که شماره سه درمورد خودش توی ذهنش ساخته، کم کم به خاطر یه سری اتفاقات دچار تغییر میشه. این جریان از داستان عاشق شدن و خودکشی تنها دوست شماره سه یعنی قاسم شروع میشه.

قاسم به شماره سه میگه که توی بخش زن‌ها، زنی به نام آسو رو دیده و ازش خوشش اومده و باهاش قرار مدار گذاشته که باهم فرار کنن و از شماره سه که به دفتر دکتر رفت و آمد داشته، کمک میخواد.

شماره سه اول فکر میکنه قاسم خیالاتی شده و آسو اصلا واقعی نیست اما بعد که به اصرار قاسم میره سمت ساختمون زن‌ها به این باور میرسه که آسو وجود داره و قراره با قاسم فرار کنه. این فکر حس تنهایی و حسادت رو در شماره سه بیدار میکنه و با اینکه اول کار به قاسم کمک میکنه اما در ادامه کاری میکنه که قاسم به قرارش با آسو نرسه و از جنون این اتفاق، قاسم خودکشی میکنه.

ماجرا از اونجایی جدی میشه که بعد از مرگ قاسم، شماره سه نمیتونه مرگش رو قبول کنه و مدام صدای قاسم رو داخل سرش می‌شنوه که باهاش حرف میزنه و میگه باید دست از تظاهر برداره و روح و حقیقت خودش رو پیدا کنه حتی اگه حقیقت اینکه شماره سه یه دیوونست. این افکار جدید باعث شروع شورشی درون شماره سه و همچنین بیدار شدن سایر افراد آسایشگاه میشه.

آیا اونها واقعا دیوونن؟

آیا چیزی که از خودشون نشون میدن حقیقیه؟

و آیا در نهایت شماره سه می‌تونه روح گمشده خودش رو پیدا کنه؟

برای فهمیدنش باید مو به مو با کتاب همراه بشی.

درمورد لحن و شیوه روایت داستان میشه گفت رسما نویسنده در تلاش بوده تا افکار آدم‌های مجنون رو با کیفیت فول اچ دی به خواننده نشون بده. جمله‌های کوتاه، استعاره‌های قدرتمند، درهم شدن تعمدی و هوشمندانه داستان‌‌ها و شخصیت پردازی خاص، همه نشون میده که نویسنده میدونه چطوری با ذهن و روان یکی مثل من و شمای خواننده بازی کنه.

یه چشمه از این مهارت رو میشه اونجایی دید که با وجود ارائه یه تصویر کلی از ظاهر افراد و آشنا کردن خواننده با جزئیات ذهنی هر کاراکتر، بازم آدم نمیتونه یه تصویر یا چهره خاص براشون مجسم کنه. انگار همشون شبیه به همن و مهم‌تر از اون، شبیه به آدم‌های عادی مثل من هستن که بیرون از داستان این کتاب و دیوارای اون دیوونه‌خونه نشستم.

پیدا کردن یه چهره برای هرکدوم از کاراکترها، شخصا برای من کار خیلی سختی بود که با رسیدن به آخر داستان متوجه شدم شاید حتی تلاشم برای اینکار بیهوده بوده.

خلاصه که کتاب چالش‌برانگیزی بود.

 

برج استخوان شیوا مقانلو و چالش بیست و پنجم

تابان، برج استخوان اسم کتابیه که امروز از کتابفروشی همراه خودم آوردم خونه تا برای ویدیو بعدی بخونمش و اگه خدا بخواد بعد از یه مدت طولانی یه رمان ایرانی رو بتونم به صورت آدم‌وار معرفی کنم.

میشه گفت نسبت به کتاب‌های جنایی_معمایی ایرانی هیچوقت حس مثبتی نداشتم یعنی فکر می‌کنم تا حدودی ضعیفن. مثلا رمان فیل در تاریکی با وجود تعریفای خوبی که ازش وجود داره، چندان خفن نبود؛ البته جذابیت لازم به عنوان یه رمان پلیسی رو داشت ولی میشه گفت سناریوهای پر از پیچ و خم ادبیات جنایی آمریکا، سطح توقعاتم رو بالا برده تا حدودی 😐

درمورد کتاب برج استخوان خانم اعلم یه چیزی گفت که نظرم رو راجع به این کتاب تا حدودی تلطیف کرد. شیوا مقانلو اومده زده توی کار نوشتن یه مجموعه به اسم تابان و هر سری یه اتفاق معمایی رو توی یه خطه خاص از ایران روایت میکنه که هم باعث آشنایی بیشتر خواننده با فرهنگ و محیط اون منطقه میشه و هم یه داستان سرگرم‌کننده داره.

برج استخوان داستان اوردوز یه پسر جوون از یه خانواده مطرح یزدیه که جسدش نزدیک دخمه‌ها پیدا میشه؛ دختر خالش معتقده این یه خودکشی یا ایست قلبی ساده نبوده و احتمالا کاوه کشته شده، اما نمیدونه اینو به کی بگه که فکر نکنن دیوونه شده! پس زنگ میزنه به تابان دوست دانشگاهیش که یه باستان شناسه تا بیاد و شاید بتونه با ذهن کارآگاهی خودش توی کشف راز این اتفاق بهش کمک کنه.

خب باید بگم پنجاه صفحه اول کتاب با وجود توصیفات نسبتا خوب درمورد محیط و شخصیت‌ها، خیلی چنگی به دل نمیزنه و از فصل پنجم به بعده که تقریبا آدم میخواد بدونه بعدش قراره چی بشه و خب به نظرم برای یه کتاب جنایی، فصل پنجم یه کمی دیره و باعث سستی خواننده میشه یا حداقل نزدیک بود باعث سستی خواننده‌ای مثل من بشه که دنبال یه تقه که بخوره به توق و از سر کتاب خوندن بلند بشه.

فعلا تا فصل پنج خوندم و قاعدتا نیت دارم که ادامش بدم و به امید خداوند متعال شاید تا آخر هفته بتونم تمومش کنم. شاید بازم درموردش حرف زدم، شاید حتی ویدیوش رو اینجا هم گذاشتم. خدا رو چه دیدی؟!

اگه اشتباه نکنم دوتا کتاب از این مجموعه به قلم شیوا مقانلو نوشته و توسط نشر نیماژ چاپ شده:

اسرار عمارت تابان

سال انتشار: 1399

قیمت: 59 هزار تومان

تابان، برج استخوان

سال انتشار: 1401

قیمت: 140 هزار تومان

راستی میخوام همینجا رسما اعلام کنم که از امروز بیست و پنجم مرداد ماه سال هزار و چهارصد و یک هجری شمسی تا بیست و پنجم شهریور سال هزار و چهارصد و یک هجری شمسی، نیت دارم هر روز حتی شده در حد یه پاراگراف یه چیزی اینجا بنویسیم، چون میخوام حداقل این یک ماهه باقی مونده تا بازگشتم به اصفهان رو یه کار مفیدی کرده باشم…

به قول خارجی‌ها…

!wish me luck