میبینی؟ مشکل بزرگ تصمیمگیری دقیقا همینجاست. همین که ما یه هدفی رو توی ذهنمون انتخاب میکنیم و تا تهش رو برای خودمون مثل یه نقشه نقاشی میکنیم، باعث میشه این احساس بهمون دست بده که آقا! من همین الانشم به اندازه اون آدم درجه یک آخر راه، خوب و باکیفیتم، چرا؟ زیرا دارم به همچین نقشه هلو برو تو گلویی، فکر میکنم و هیچکس دیگه مثل من نمیتونه اینقدر خوب به همچین نقشهای فکر کنه.
با کیفیت!
تو هم خندت گرفت؟
انگار دارم درمورد کالا حرف میزنم. خب البته یه جورایی هم همینطوره. آدما توی اغلب روابط انسانیشون بر اساس قاعده هزینه و فایده عمل میکنن و این یعنی ایجاد معامله و معامله هم برای به دست آوردن کالا و خدماتی خاصه که نیاز ما رو برطرف میکنه.
البته که همه روابط انسانی اینجوری نیستن و حتی توی مادیترین معاملههای اجتماعی هم میتونیم استثناهای مختلفی رو پیدا کنیم. ولی بیا قبول کنیم، من وتوی آدم امروزی، میخوایم ببینیم اینجی سودیش کُجیست!
پ.ن:
ستاره به نظرم بیا و نظریه پرداز نشو! هیچوقتِ هیچوقت!