به درون سینه‌ام باز می‌گردد

heart

امید و شعف یا ترس و گریز، نمیدانم خلق الله اسمش را چه می‌گذارند اما این تپش ریز پر صدا، هر سحرگاه باز به هیبت قلبی شکوه‌گر به درون سینه‌ام باز می‌گردد. مزه چای تلخ و ابرها سنگین‌اند، روز با صدای گنجشکک غبار گرفته‌ای آغاز می‌شود و با جیغ ترمز اولین اتوبوس خط واحد خیابان امام، ادامه‌اش را از سر می‌گیرد. پیرمرد کچلی گوشه خیابان تف می‌اندازد، کرکره‌ها بالا می‌روند، دو جفت چشم به هم گره می‌خورند و بعد با صدای فریاد مادر کودکی که اثر بستنی خوردنش را روی شیشه جلوی ویترین جا می‌گذارد، از هم گسیخته می‌شوند. پشت دخل‌ها پر می‌شود از تعدادی آدم‌ که منتظر ساعت تعطیلی خواهند بود، تعدادی آدم به اضافه دو جفت چشم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *