ای مرهم شتاب‌زده‌ی من…

ای مرهم شتاب زده‌ی من که زخم دلم را نبسته میروی

تا من در فراغ تو اشک بر گونه بسابم

و اینچنین لکه‌های خون و دلتنگی بر پارچه‌ی سفید تنفسم

چون یاد همیشگی تو در خاطرم، بر جای می‌مانند

تن رنجور را چند روزی دوا دادی

طبیب روز خطایم شدی

و حال یگانه دشمن شادمانی‌ام، لحظه‌ی پدیدار نشدن تو در ساعت مقرر در میان آغوش چوبی در است

اما من هرگز آغوش چوبی بی اعتنایی‌ات را باور نمیکنم

و باور نمیکنم که مردها گریه نمی‌کنند

که مردها خسته نمی‌شوند

که مردها دلتنگ نمی‌شوند

که عشق تنها متعلق به حجم لطیف زنانه‌ایست که از روز ازل در سینه‌ی دخترکان خداوند کاشته و پرورش داده میشود

من به حجم لطیف درون سینه‌ات ایمان دارم

به تو ایمان دارم که روزی از تمام جار و جنجال‌های جیرجیرک‌های متعصب درون مغزت می‌گریزی و به تپش خالصانه‌ی شب می‌رسی

و سپس، مثل همیشه، پس از چشم دزدیدن‌های فراوان،

سرانجام به من نگاه می‌کنی و لبخندت پرچم صلحی می‌شود

برای آرامش تمام سال‌هایی که گذشت و تمام سال‌هایی که خواهد آمد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *