دلایلی برای انجام دادن کارهای تکراری

کارهای تکراری

وقتی دیشب پیج سه در سه رو راه اندازی کردم و رفتم یه کمی با پیجای همکار تعامل کنم، فهمیدم که اااااااااووووووووک! چقدر پیج با ایده مثل مال من وجود داره. این موضوع باعث شد از خودم بپرسم چرا من همچین پیجی زدم وقتی می‌دونم این همه مثلش و یا بهتر ازش وجود داره؟

خب اگه بخوام به این سوال جواب بدم، دلایل منطقی و غیر منطقی مختلفی به ذهنم میرسه.

یک اینکه آدم ممکنه کارایی که دیگران قبلا مثلش رو انجام دادن، انجام بده، تا به خودش (و احتمالا دیگرانی که دوست داره نگاش کنن) ثابت کنه من چیزی کمتر از اونا ندارم و حتی می‌تونم چیزی بهتر از قبلی‌ها بسازم.

دلیل دوم اینکه فکر میکنه ایده اون و روش انجام دادنش، خیلی قراره خاص‌تر و متفاوت‌تر از بقیه باشه که البته به نظر من در نود درصد مواقع هنوز ب بسم‌الله به سینش نرسیده، خلاف این موضوع برای طرف ثابت میشه.

دلیل سوم اینکه شاید آدم عشقش میکشه! دوست داره یه پیجی داشته باشه، هر شعری می‌خونه و دوستش داره و باهاش حال میکنه رو اونجا منتشر کنه، حالا یا مرتب و زیاد و یا نامرتب و تک و توک.

آیا من طرفدار این مدل تولید محتوای عشقی هستم؟ میشه گفت تا حدودی؛ اما در نهایت چیزی که ثابت شده اینکه بدون هدف مشخص، کاری رو انجام دادن، باعث نمیشه اون آدم یا اون محتوا به بهترین درجه ممکن برسه.

آیا این تفسیر می‌تونه غلط باشه؟ صد درصد! ولی الان حوصله ندارم با مثال‌های نقض متعدد، غلط بودن حرفی که زدم رو به خودم یا شاید حتی خوانندگان احتمالی این پست ثابت کنم؛ پس میریم سراغ دلیل بعدی که دلیل خودمه برای ادامه دادن (و نه امیدوار بودن) به تولید محتوایی که خیلی‌ها مثلش رو تولید می‌کنن.

من این کار به ظاهر تکراری رو انجام میدم تا تمرین کنم، کاری که به ذهنم میرسه و فکر می‌کنم درست و خوبه رو انجام بدم. الان بهترین ایده‌ای که به ذهنم رسیده و به نظرم می‌تونه به دسیپلین زندگیم کمک کنه، این بوده که یه پیجی بزنم و هر شب یه قسمتی از محتوای روزانه بلاگم رو اونجا منتشر کنم.

شاید دو روز بعد بفهمم خیلی ایده‌های بهتری توی ذهنم وجود داشته که به نوعی خاص و یونیک بودن، اما قرار دادن خودم توی وضعیتی که بتونم کاری که به رشد و تغییرم کمک میکنه رو انجام بدم، به نظرم ارزش تلاش کردن رو داره.

دست و پا زدن برای به وجود آوردن ایده‌های خاص، خیلی از مواقع آدمایی مثل من رو ناامیدتر می‌کنه، چون توانایی‌هایی رو از من می‌طلبه که هنوز در من تکامل پیدا نکرده.

یه بچه کوچیک قبل از اینکه بتونه راه بره باید بتونه چهار دست و پا حرکت کنه. این قاعده رشده، تا نتونی توی مهارت‌های پایه‌ای مثل برنامه‌ریزی، نظم، پشتکار و… به اندازه ضرورت توانمند بشی، به احتمال زیاد در تلاش کردن برای ورود به مراحل بالاتر با شکست‌های بیشتری رو به رو میشی.

همه می‌دونن که وقتی آدم می‌فهمه باید چیزی رو در خودش اصلاح کنه، چقدر سخته که تغییر کنه و اصلا خودش رو متقاعد کنه و تصمیم بگیره که فلان چیزی برای من نیازه و مدام از زیر انجام دادنش در نره. توی این موقعیت چی بهتر از یه سری فشار غیر مستقیم که تو رو به سمت جایی که میخوای بری هل بده؟

شاید حتی تلاشمون در آخر اون جوری که ما فکر می‌کنیم جواب نده، اما خب بازم میگم ارزش تلاش کردن داره؛ چون خیلی از روش‌های دیگه هم ممکنه شکست بخوره. این یعنی شانس موفقیت الان من برای تغییر برابر با شانس موفقیت من در سایر مسیرهاست.

البته مطمئنم نیستم این حرفم توی علم آمار و احتمال صحت داشته باشه، اما خب با دانش مغز معیوب فعلی من که سازگاره.

پ.ن:

می‌دونم پست امشب خیلی نصیحت‌گونه طور و بالا منبری طور بود و زین جهت پوزش می‌طلبم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *