تایپ با یه دست مگه چقدر میتونه سخت باشه؟
یک ماهه دارم تلاش میکنم با یه دست خیلی از کارا رو انجام بدم اما مثل همیشه از زیر نوشتن در رفتم.
دو هفته تمام به خوندن یه منوآل لعنتی پرداختم که بتونم بالاترین نمره ممکن رو بگیرم تنها برای اینکه شاگرد خلفی باشم برای استادم. باور کن این بار دلیلم به هیچ وجه ربطی به کمال گرایی و این حرفا نداشت، صرفا دوست نداشتم استادم رو نا امید کنم. همین!
به هر حال دو هفته سختی بود اما گذشت و باید بگم نسبت به اون دو هفته اولی که دستم توی گچ بود و کلاس داشتم و امتحانای دانشگاهم هم شروع شده بود، سخت تر نبود اما خب استرس زیادی رو تحمل کردم.
اینکه تقریبا در نود درصد مواقع اوضاع اون جوری که ما میخوایم پیش نمیره دیگه داره برام عادی میشه. قبلا شاکی میشدم که عه! چرا برای من؟! اما الان به یه حقیقت مهمی پی بردم و اون اینکه این ابر با هر حجم از بدبختی که داره باید روی سر من بباره. نه!نه! به دید منفی به این حرفم نگاه نکن. باید رو به معنای لازم ترجمه کن. بالاخره حاصلخیزی اندکی که در مغزم مشاهده میشه نتیجه جون کندن بین همین سیلاب هاست. چرا دروغ، حقیقتا این دوره سه ماهه باعث شده یه کمی با اعتماد به نفس بیشتری نسبت به خودم و توانمدیهام و هوشم رفتار کنم، بنابراین از اینکه تواضع کافی به خرج نمیدم عذرخواهی میکنم.
از وضعیت روحی و روانیم بخوام بگم احساس میکنم مدام در حال پرت شدن از یه صحنه نمایش تئاتر به یه صحنه دیگه هستم ( لازم به ذکره که تا حالا توی عمرم فقط یه بار رفتم دیدن تئاتر؛ عاجز و بدبخت به نظر میام نه؟!)
ماجراها اینقدر سریع اتفاق میوفتن و رنگ و حال روزام اینقدر سریع تغییر میکنه که گاهی باورم نمیشه بیدارم. اگه بگم در حال کشف کردن زندگی هستم کاملا دروغه چون من فقط دارم دنبال سرش میدوم و تمام.
نمیدونم کی این حرفای تکراری میخواد تموم بشه.
دوست دارم یه حرف جدیدی برای گفتن داشته باشم، یه برنامه تازه.
شاید یه چالش دیگه رو شروع کردم.
احتمال میدم چون این مدت کم کتاب خوندم به این وضع دچار شدم. انگار فکرای توی ذهنم دارن میپلاسن.
نظرت چیه فردا درمورد کتاب سفر زمستانی حرف بزنیم؟
خوبه. برای شروع خوبه. حداقل بهتر از سرگرم کردن خودم با انیمیشنه ولی این کار رو که سال پیش هم انجام دادی، قدم بعدی چیه؟
قدم بعدی میتونه تن دادن به شروع نوشتن یه سلسله داستان باشه. باید یه بار برای همیشه حساب این حسرت رو با خودم صاف کنم. نمیتونم بزارم بیشتر از این آتیشش توی دلم بسوزه و هر بار بهش فکر میکنم خودم رو سرزنش کنم.